English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (8557 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
You mark my words . U ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
You mark my words. U این خط واینهم نشان
Mark my words . Remember what I told you . U یادت باشد چه گفتم
Other Matches
they had words U باهم نزاع کردند
they had words U حرفشان شد
the f. words U کلمات زیرین
of few words U کم حرف
to ask somebody to say a few words U خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
in other words <adv.> U به عبارت دیگر
in other words <idiom> U به کلام دیگر
in so many words U با عین این کلمات
in so many words U عینا
In our other words. U بعبارت دیگر
in other words <adv.> U به کلام دیگر
words U الفاظ
big words U حرفهای گنده
choice of words U بیان
take the words out of someone's mouth <idiom> U سخن از زبان کسی گفت
They have had words ,I hear . U شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
He is too stingy for words. U دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
war of words U بحث وجدل
war of words U منازعه
code words U کلمات رمزی
apt words U ابرو
apt words U مجرای اب
to help with words and deeds <idiom> U با پند دادن و عمل کمک کردن
acceptance by words U قبول قولی
choice of words U کلمه بندی
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
You took the words out of my mouth. U جانا سخن از زبان ما می گویی
He told me in so many words . U عینا" اینطور برایم گفت
The two are rhyming words . U این دو لغت هم قافیه هستند
In the words of Ferdowsi … U بقول فردوسی
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
i ran the words through U ان کلمات را خط زدم
A dictionary tell you what words mean . U فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
english words U واژه ها یا لغات انگلیسی
eat one's words <idiom> U حرف خود قدرت دادن
play on words <idiom> U بازی با کلمات
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
weigh one's words <idiom> U مراقب صحبت بودن
imitative words U واژههای تقلیدی
imitative words U مورموریاغرغر کردن
control words U کلمات کنترلی
choice of words U جمله بندی
he was provoked by my words U از سخنان من رنجید
play on words U جناس
play upon words U جناس بکار بردن
words are but wind U حرف جزو
words are but wind U هواست
big words U لاف
words in contracts should U الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
words of limitation U الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her U سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her U از سخنان شمارنجید
buzz words U رمز واژه
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
precatory words U عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
put into words U به عبارت دراوردن
play on words U تجنیس
to eat ones words U سخن خودراپس گرفتن
to be sparing of words U مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to gloze over one's words U سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
the a.of boreign words U اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
to play upon words U جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
reserved words U کلمههای محافظت شده
reserved words U کلمههای رزرو
reserved words U کلمات ذخیره شده
buzz words U لغت بابروز
four-letter words U واژهیچهار حرفی
to i. from somebodies words U از حرفهای کسی استنباط کردن
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
four-letter words U واژهی قبیح
swear-words U کفر
swear-words U ناسزا
swear-words U فحش
code words U کلمه رمز
To bandy words . to argue. U بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
his words injured my feelings U سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words. U صاف وپوست کنده
Her words are empty of meaning. U حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
The exam was too easy for words . U امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
to pour out abusive words U سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
To argue ( exchange words ) with someone . U با کسی یک بدوکردن
This knife is too blunt for words . U این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
he took my words in good part U سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] U آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
I didnt mince my words . I put it very well . U قشنگ حرفم رازدم
Actions speak louder than words . U دو صد گفته چونیم کردار نیست
Fine words butter no parsnips. U از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
sweet words (voice,sleep U کلمات ( صدا خواب )شیرین
His deeds fail to square with his words. U عملش با حرفش نمی خواند
To put the words into someones mouth. U حرف توی دهن کسی گذاشتن
fine words butter no parsnips U بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
He left fily a few choice words. U چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
To speak firmly . Not to mince ones words . U محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
To put the words in somebodys mouth. U حرف دردهان کسی گذاشتن
fair words butter no parsnips U به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
action speaks louder than words <proverb> U دو صد گفته چون نیم کردار نیست
fine words butter no parsnips <proverb> U از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> U با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> U با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
mark up U افزایش قیمت
mark mark U اعلام رها کردن بمب به هواپیمای بمب افکن از سوی دستگاه کنترل زمینی
mark up U سود توزیع کننده کالا
mark down U کاهش قیمتها
mark of d. U نشان امتیازیا افتخار
mark down U تنزل قیمت
mark down U پایین اوردن قیمت
mark off U خط کشیدن
mark up U نرخ فروش را بالا بردن افزایش نرخ اجناس
to mark out one's course U طرحی برای رویه خود ریختن
mark down U کاهش قیمت
to mark off U جدا کردن
mark U ایه
mark U پایه
mark U علامت
mark U نشانه کردن حریف
mark U 01امتیاز کامل بولینگ مهارک_ردن ح_ریف
mark U بل گی_ری خوب
mark U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark U نشان کردن نشان
mark U مارک
mark U کد ارسالی در وضعیته که از علامت و فضای خالی
mark U بعنوان سیگنال استفاده میکند
mark U اثر
mark U علامت نشانه هدف
mark U ارزه
mark U نمره
mark U نشانه
mark U نشان علامت
mark U داغ
mark U پایه نقطه
mark U درجه
mark U مرز
mark U حد
mark U علامت گذاشتن
mark U توجه کردن
mark U نمره گذاری کردن علامت
mark U علامت گذاری کردن
mark U قرار دادن نشانه بلاک در ابتدا و انتهای بلاک متن
mark U نوشتن حروف با جوهر مغناطیسی یا هادی که بعدا توسط ماشین قابل خواندن باشند
beside the mark U خارج ازموضوع
mark-down U قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
mark-up U سود توزیع کننده
below the mark U پایین تر از میزان مقر ر
mark U گواهی
mark U مدرک
mark U هدف
beside the mark U پرت
mark U نشان
mark U علامت گذاری روی چیزی
mark U علامت گذاری
mark U سیگنال ارسالی که نشان دهنده یک منط قی یا درست است
mark U کارت از پیش چاپ شده با فضایی برای حروف علامتدار
mark U علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
mark U وسیلهای که داده را کارتهای مخصوص که حاوی علامت هدایت یا مغناطیسی است می خواند
to mark good U بهای کالا را در روی ان نوشتن
to mark good U نشان حاکی از بهادر روی کالا گذاشتن
trade mark U علامت بازرگانی
to mark time U در جا زدن
to miss a mark U نشانی را نزدن
to mark down an article U بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
to make one's mark U برجسته شدن
to make one's mark U مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
mark time <idiom> U با ضرب اهنگ پا را تکان دادن
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
bale mark U مشخصات عدل
to impress a mark on something U چیزیرانشان کردن
to impress a mark on something U نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
wide of the mark <idiom> U از هدف به دور بردن ،نادرست
to mark out a ground U حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
exclamation mark علامت تعجب
to miss a mark U خطا کردن
to make one's mark U اسم و رسم به هم زدن
The would left a mark. U جای زخم باقی ماند
special mark U علامتمخصوص
Trade mark. U علامت تجارتی
black mark U سابقهی بد
lateral mark U علامتکناری
guide mark U نشانهراهنما
Deutsche Mark U واحدپول
word mark U علامت کلمه
word mark U نشان کلمه
trade mark U علامت تجاری
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
upto the mark U داخل موضوع درست درجای خود بهنگام بموقع
trade mark U علامت تجارتی
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
centre mark U نقطهمرکزی
interogation mark U نشان پرسش
finger mark U اثر انگشت
file mark U علامت فایل
file mark U نشان پرونده
field mark U نشان میدان
end mark U علامت بی پایان
end mark U نشان خاتمه
end mark U نشان انتها
ear mark U نشان کردن
ear mark U نشان
ear mark U داغ گوش
Recent search history Forum search
3she brought disgrace on the family.
2لب آب
4express, overexpression
4express, overexpression
4express, overexpression
4express, overexpression
2صفات ملکی را توضیح دهید.
0How many words is maximum for translation
0there is no searched words in my memory
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com